فلسفه برای زندگی یا زندگی برای فلسفه؟ آنچه در پیوند میان فلسفه با خوشبختی و بهروزی مطرح میشود، خود گویای اشکال دیگری از پیچیدگیها در این زمینه است.
به گزارش
عطنا، «بزرگداشت روز جهانی فلسفه»، 10 آذر ماه، با حضور سیزده سخنران، به همت موسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به صورت مجازی برگزار شد. این بزرگداشت در دو بخش دیگر
ارتباط معنویت دینی با سلامت و
سلامت از منظر جالینوس هم پیگیری شد که مشروح آن در عطنا ارایه شد.
پیوند فلسفه با خوشبختی
بخش سوم بزرگداشت جهانی فلسفه به پیوند میان فلسفه و خوشبختی میپردازد. مسعود زنجانی، پژوهشگر حوزۀ ادبیات و فلسفه در این خصوص نکات جالبی ارایه کرد:
نظرگاه کلی من در این گفتار میتواند این باشد که تمام تاریخ فلسفه، تاریخ نظریههای متفاوت، متنوع و متضاد در ارتباط با خوشبختی است؛ اما چرا این نظرگاهها، نظرگاههایی تا به این حد متضاد هستند.
با اشاره به اینکه هر دو پرسش «فلسفه چیست؟» و «خوشبختی چیست؟» پرسشهای فلسفی هستند و با یادآوری اینکه پرسشهای فلسفی پرسشهایی هستند که پاسخ یگانه و مطلق ندارند، میتوانیم بگوییم به همین دلیل هم هست که ادراکات مختلفی که فیلسوفان از این دو موضوع داشتند، منجر به این تفاوت آرا و نظراتشان میشد.
سوال دیگری که شاید اینجا مطرح شود، تقدم و اولویتی هست که ما باید برای این دو پرسش در نظر بگیریم؛ آیا اندیشهها و تعاملات ما ابتدا باید در ارتباط با موضوع فلسفه باشد یا در ارتباط با موضوع خوشبختی؟
در اینجا هم میتوان گفت که نظرات یکسان وجود ندارد اما نظرگاه من این است که این دو موضوع با یکدیگر پیوند درونی دارند و به همین دلیل هم اندیشههایی که ما در ارتباط با هر یک داریم، مکمل هم هستند.
فلسفه و اندیشههای ما در ارتباط با آن می تواند به چیستی خوشبختی و تاحدی چگونگی آن کمک کند، اما اندیشهها و برداشتهای ما میتواند چرایی فلسفه را برایمان روشن کند و این بسیار مهم است و بدین معناست که تعامل در رابطه با خوشبختی، پایهایترین تعاملی است که آدمی میتواند داشته باشد. در یونان باستان که خاستگاه فلسفۀ اروپایی یا غربی است هم این موضوع فوقالعاده مهم تلقی میشود.
اگرچه به طور صحیح ما نظرگاههایی دربارۀ خوشبختی را از زمان دو فیلسوف بزرگ، یعنی افلاطون و ارسطو داریم، این به هیچ وجه به آن معنا نیست که فیلسوفان ماقبل آنها، اندیشههایی در ارتباط با خوشبختی نداشتند؛ حتی میشود اینگونه بیان کرد که از قضا فیلسوفانی که به طور صریح به این موضوع نپرداختهاند و ما باید با کوششهای تفصیلی، نظرگاههای آنها را استخراج و باز تولید کنیم، در ارتباط با خوشبختی اندیشههای کارآمد و روزآمدتری دارند. تمام تاریخ فلسفه بستر نظرگاههای مختلف در ارتباط با خوشبختی است.
ما در زمانهای به سر میبریم که فلسفه در همین ارتباط به طور اساسی رنج میبرد و دچار بحران شده است، یعنی اینکه ما نظرگاهها و نظریههای متناسبی برای زندگی عملی خودمان و به طور خاص خوشبختی نداریم.
این بحران فلسفه، یک بحران موضعی برای یک رشته دانشگاهی نیست، چنان که خواهم گفت فلسفه در آن خاستگاه اصیل خودش و جایگاه رفیعی خودش در سنت اروپایی، پیوند تنگاتنگی با زندگی انسانها و مهمتر از همه با خوشبختی داشته است.
چنان که پیر آدو فیلسوف فرانسوی میگوید از اواخر قرون وسطی، شکافی میان فلسفه و زندگی ایجاد میشود و آن پیوند تنگاتنگ و ناگسستنی که در آن فلسفه باستانی وجود داشته است، تقریباً از بین میرود و اکنون ما در همان وضعیتی به سر میبریم که من از آن به عنوان بحران فلسفه یاد کردم.
اگر که ما درک درستی از فلسفه نداشته باشیم و این که فلسفه برای زندگی است نه زندگی برای فلسفه را فراموش کرده باشیم، آن وقت هرچقدر ما فلسفه را ترویج کنیم، دستاوردهای جدی به دست نخواهیم آورد.
اندیشههای کسانی که با معیار خوشبختی فلسفه و تاریخ آن را آسیبشناسی کردهاند، میتواند فوقالعاده برای ما روشنگر باشد. داستایوفسکی که شاید با تعاریف رایج از فلسفه، فیلسوف شمرده نشود، یکی از آنها است؛ همان کسی که نیچه میگوید تنها کسی است که به من در روانشناسی چیزهایی آموخته است؛ نیچه هم یکی دیگر از آنها است. بگذارید من سخنم را با دو نقل قول از داستایوفسکی ادامه دهم.
دو نقل از داستایوفسکی
داستایوفسکی، هم در کتاب برادران کارامازوف و هم در آن داستانی که تحت عنوان رویای یک آدم ابله نوشته است، میگوید آگاهی از خوشبختی مهم است، اما نه مهمتر از خود خوشبختی.
در جای دیگری این را به این شکل بیان میکند که شناخت زندگی را دوست داشته باش، ولی نه بیشتر از خود زندگی. معنای خوشبختی را دوست داشته باش، اما نه بیشتر از خود خوشبختی و حتی میگوید اینکه آگاهی از خوشبختی مهمتر از خود خوشبختی است، منطقی است که باید علیه آن جنگید. جمله مهم دیگری هم از داستایوفسکی سراغ داریم و آن «همه ما خوشبختیم فقط اگر بدانیم» است.
خوب اگر این جمله را با آن نقلقولهای قبل با هم بیندیشیم به نظر میرسد که تعارض دارند. اما در آن نقل قولها به نظر میرسد که آگاهی از خوشبختی را در وهله بعد از خود خوشبختی قرار میدهد؛ چطور میشود اینها را با یکدیگر جمع کرد. ما به یک دانایی در ارتباط با خوشبختی نیاز داریم، اما این دانایی در جهت باید باشد، محدوده این دانایی و آگاهی فوق العاده مهم است. میتوانیم این گونه بگوییم که ما ادراکات و برداشتهای مختلفی از خوشبختی داریم.
شکل خوشبختی در هر فرهنگ
وقتی ما در یک سنت، در یک فرهنگ و در یک تعلیم و تربیت زاده میشویم، خوشبختی را به شکل خاصی به ما القا و تلقین میکنند؛ اینها میشود شبه خوشبختی، اینها را به یک معنا میتوانیم ایدئولوژیهای خوشبختی بدانیم، به یک معنا آنها بدبختی هستند.
آگاهی از خوشبختی همیشه آگاهی از انواع مختلف بدبختی است، یعنی اگر که ما بدبختی را در اشکال پیچیده خودش نشناسیم هرگز نمیتوانیم به خوشبختی دست پیدا کنیم. ضرورت فلسفه و به یک معنا ضرورت خردورزی همین است که به ما نشان دهد چه تصورات مخدوشی در ارتباط با خوشبختی داریم.
ما نخستین جملات در ارتباط با موضوع خوشبختی را در سنت فلسفه غربی و اروپایی نزد افلاطون و بعداً به شکل خیلی مدون نزد ارسطو میبینیم. ارسطو میگوید تمام زندگی انسان، تمام فعالیتهایی که انسان در زندگیاش میکند، معطوف به یک هدف خوب نهایی است که آن هدف از نظر ارسطو خوشبختی است.
محتوای خوشبختی نزد افراد مختلف متفاوت است؛ ارسطو نکتۀ مهمی مطرح میکند که همه تمایل به خوشبختی داریم، ولی همه توانایی آن را نداریم؛ خوشبختی یک دستاورد یا بهتر است بگویم یک رنجآورد است؛ کدام رنج؟ رنج خرد.
در فلسفه یونان به طور خاص در نظر ارسطو، فقط خردمندان هستند که میتوانند خوشبخت شوند. همه میخواهند خوشبخت شوند، خودآگاه یا ناخودآگاه، اما اینکه چه چیزی را خوشبختی بدانند یا به تعبیر ارسطو چه چیزی را در زندگی خودشان هدف غایی قرار دهند، متفاوت است.
فلسفه و خردورزی میتواند بینش ما را وسعت و عمق دهد، آن وقت هست که ما میتوانیم از گمراهی در ارتباط با محتوای خوشبختی بیرون بیاییم و انواع بدبختی را بشناسیم. بگذارید از پیر آدو فیلسوف فرانسوی صحبت کنم که بر فوکو هم خیلی تاثیر گذاشت. پیر آدو بیشتر به فلاسفه پساارسطویی یا آن مکاتب یونانی مآبی برمیگردد؛ مثل رواقیان، اپیکوریان، تردیدگرایان و نوافلاطونیها. پیر آدو نشان میدهد که از قضا نزد آنها هست که ما این پیوند جدی فلسفه و زندگی، فلسفه درمانی و فلسفه برای خوشبختی را میبینیم.
فلسفه نگرش عینی است
بگذارید من نقل قولی را از پیر آدو برای شما بخوانم. «فلسفه یک نگرش عینی و سبک زندگی معین است که کل وجود را درگیر میکند؛ بنیان عمل فلسفی صرفاً سطح شناختی نیست، بلکه سطح خویشتن و هستی است، این یک جور شدن است که ما را پُرتر و بهتر میکند؛ تحولی است که کل زندگی ما را زیر و رو میکند، یعنی کسی که آن را از سر میگذراند، زندگیاش تغییر میکند؛ فرد را از وضع غیر اصیل زندگی که ناخودآگاهی بر آن سایه انداخته و نگرانی او را به ستوه آورده است، به وضع اصیل زندگی ترفیع میدهد که در آن به خودآگاهی میرسد، یعنی بینش دقیق از دنیا، آرامش درون و آزادی دارد».
اما چنانکه گفتم پیر آدو میگوید فلسفه از اواخر قرون وسطا و بعد در امتداد آن در دوره جدید، به یک گفتار نظری تقلیل پیدا میکند. از نظر پیر آدو، فلسفه در یونان باستان همیشه همراه با این گفتار نظری بوده است.
پیوند سلامت با بهرهورزی
در ادامه نشست، امیرحسین خداپرست، استادیار گروه فلسفۀ غرب موسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران پیوند میان سلامت و بهروزی پرداخت:
رویکرد قابلیت محور رویکردی است که در یکی دو دهه اخیر در مطالعات توسعه، مطالعات شادکامی و مطالعات اجتماعی رویکردی مطرح و قابل توجه بوده است ولی در جامعۀ ما شاید کمی کمتر به این رویکرد توجه شده است.
رویکرد قابلیت محور یک رویکرد نظری هنجاری است که دو ادعای هنجاری اصلی دارد؛ ادعای اول این است که آزادی افراد در دستیابی به بهروزی، اهمیتی اخلاقی و بنیادین دارد، اهمیتی که ما به هیچ وجه نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم و ادعای دوم این است که ما این آزادی را در قالب قابلیتهای افراد، یعنی باید فرصتهایی را که برای چگونه بودن، چگونه زیستن و چگونه عمل کردن در اختیار آنها قرار میگیرد، دریافت و درک کنیم.
رویکرد قابلیت محور زمینههایی برای کاربرد داشته است. گفته شده که این رویکرد چند فایده خاص دارد:
- فایدۀ اول این است که از طریق این رویکرد ما میتوانیم از بهروزی انسانی، ارزیابی داشته باشیم.
- فایدۀ دوم این است که ما میتوانیم از تنظیمات و تدابیر اجتماعی، خط مشیها و سیاستگذاریهایی که برای دستیابی به هدف در پیش گرفته میشود، ارزیابی داشته باشیم.
- فایدۀ سوم این است که این رویکرد به ما کمک میکند سیاستها و خط و مشیهایی را طراحی کنیم که با معیارهای توسعۀ انسانی انطباق بیشتری داشته باشد.
- فایدۀ چهارم این است که رویکرد قابلیت محور امکان مقایسههای بین شخصی و بین گروهی را فراهم میکند.
این مقایسهها میتوانند همزمان بین یک شخص و شخص دیگری باشند، بین یک گروه یا اجتماع با گروه یا اجتماعی دیگر باشند و یا میتوانند در زمانهای متفاوت باشند، یعنی بین یک فرد در گذشته و اکنون و یا یک جامعه در وضع گذشتهاش با وضع کنونی آن.رویکرد قابلیت محور بهروزی انسانی را بر مبنای امکان تحقق قابلیتهای مربوط به چگونه بودن و چگونه عمل کردن، میسنجد.
این رویکرد در واقع بدیلی است برای دو رویکرد دیگر، یکی رویکردی که به طور خاص معطوف بر وسیله و ابزارِ دست یافتن به بهروزی است، مثلاً دیدگاههایی که بر رویهها تاکید میکنند. دوم رویکرد قابلیت محور بدیلی است برای دیدگاههایی که در پی تعریف بهروزی و یا تعریف شادکامی برمیآیند و عمدتاً بر وسایل و ابزارهای عینی تأکید ندارند، بلکه در پی این هستند که بر مبنای امور انفسی، بهروزی و شادکامی را تعریف کنند.
رویکرد قابلیت محور بر انتخاب و آزادی افراد در انتخاب کردنشان تأکید تام دارد، نه بر دستیابی به اهداف و موفقیتها. رویکرد قابلیت محور قائل به یک کثرتگرایی در ارزشها است، یعنی قائل به این است که ما در نهایت ارزشهایی داریم که اینها به یکدیگر قابل تحویل نیستند.
رویکرد قابلیت محور دغدغۀ بیعدالتیهای اجتماعی را دارد، به همین دلیل است که این رویکرد از یکسو پای در فلسفه دارد و از سوی دیگر پای در علوم اجتماعی. رویکرد قابلیت محور به وظایف دولت و نحوۀ حکمرانی، توجه خاص دارد و آنها را در تعیین خط و مشیها و سیاستگذاریهای مناسب دخیل میکند.
برای رویکرد قابلیت محور چند شاخص اصلی می توان ذکر کرد:
اول اینکه رویکرد قابلیت محور بر دو امر تاکید میکند، یکی بر قابلیتها و دوم بر کارکردها. قابلیتها، آزادیها و فرصتهای واقعی هستند که افراد در زندگی خودشان برای دستیابی به کارکردهایی در درون اجتماع، از آنها استفاده میکنند. این کارکردها همان چگونه بودنها، چگونه عمل کردنها و چگونه زیستنهای افراد است. در واقع میتوانیم بگوییم قابلیتها، آن اموری هستند که ما را برای اینکه به کارکردها دست پیدا کنیم، آماده میکنند.
این اندیشۀ پایۀ رویکرد قابلیت محور است. اندیشۀ دوم این است که رویکرد قابلیت محور با نظر به امکانها، معیاری برای مقایسههای بین شخصی و بینگروهی عرضه میکند. اندیشۀ سومی که در رویکرد قابلیت محور مطرح است، اندیشۀ تمایز هدف از وسیله است. در این رویکرد تأکید به طور خاص بر هدف است نه بر وسیله؛ البته این به آن معنا نیست که در رویکرد قابلیت محور وسیلهها مهم نیستند.
این وسیلهها مهم هستند، اما لزوماً معیار خوبی برای مقایسه به دست نمیدهند. آن چیزهایی که معیار مناسبتری برای مقایسه به دست میدهند، اهداف هستند، چرا؟ چون تفاوتهای فردی و اجتماعیِ گستردهای وجود دارد که تبدیل وسایل را به قابلیتها و کارکردها محدود میکند. علاوه بر اینها رویکرد قابلیت محور به پدیدهای توجه دارد که ما میتوانیم به آن را عوامل تبدیل بگوییم.
این عوامل، عواملی هستند که کمک میکنند که ما یک منبع را به یک کارکرد تبدیل کنیم. مثلاً فرض کنید که ما در پی تحقق کارکرد تحرک هستیم و میخواهیم در یک محوطه و محیطی تحرک داشته باشیم. یک وسیله میتواند در اختیار ما قرار بگیرد که ما اسم آن را دوچرخه میگذاریم. دوچرخه امکانی را برای ما فراهم میکند که از آن برای تبدیل منبع به کارکرد استفاده کنیم.
من میخواهم خیلی کوتاه بگویم که فارغ از اینکه در رویکرد قابلیت محور به طور خاص به سلامت انسانی توجه شده، این اندیشههای اصلی در مورد سلامت انسانی چه میتوانند به ما بگویند.
نکتۀ اول این است که رویکرد قابلیت محور به ما میگوید که ما یکی از کارکردهای اولیه یا یکی از قابلیتهای پایهای که میخواهیم آن را تبدیل به کارکرد اساسیِ زندگی خودمان کنیم، زندگی سالم است و ما باید از قابلیتهای آزادانهای برخوردار باشیم، برای اینکه بتوانیم کارکرد زندگی سالم را محقق کنیم.
دوم اینکه، میشود از حیث سلامت انسانی، رویکرد قابلیت محور را به کار گرفت، برای اینکه سلامت اشخاص را با یکدیگر بسنجیم و ببینیم که تا چه حد آن کارکرد زندگی سالم در بین اشخاص مختلف و زندگیهای فردی متفاوت، تفاوت دارد. همینطور علاوه بر افراد، سیاستگذاریهای مربوط به سلامت را هم میتوانیم بسنجیم؛ از این حیث که ببینیم کدام یک از این سیاستگذاریها ما را به آن کارکرد زندگی سالم میرساند. سوم این که هدف زندگی سالم میتواند با وسایل متنوع در اختیار آنها قرار بگیرد.
در رویکرد قابلیت محور تنوعهای فردی در زندگی سالم به رسمیت شناخته میشوند، یعنی به عنوان مثال چنین نیست که کسی صرفاً به خاطر معلول بودن، از وجوه زندگی سالم محروم بماند. اگر ما بخواهیم سیاستگذاری سلامت اجتماعی کارآمدی داشته باشیم، لازم است که به تنوع انسانی در حوزه تبدیل قابلیتها به کارکردها، توجه خاص داشته باشیم.
خبرنگار: محمد ایزدی یونسی